گویند:
 ملا مهرعلی خویی، روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا می‌کنند.
به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد.
یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن، گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند.

ملا رفت گردو را برداشت و شکست و دید، گردو از مغز تهی است.
گریه کرد.
پرسیدند تو چرا گریه میکنی؟
گفت: از نادانی و حس کودکانه، سر گردویی دعوا می‌کردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت.

دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سر آن می‌جنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها کرده و برای همیشه می‌رویم.
‼️

دنیای ما مثل یه گردو

گردو ,سر ,چشم ,چنین ,هم ,دعوا ,گردو را ,یک گردو ,بر سر ,دیگری را ,نداشت دنیا

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

korehjonubi محمد بخشی گروه آسماری بختیاری فرا دانش خلاصه کتاب شناخت محیط زیست بنفشه برخوردار ashpazkhoone pooyarci نمونه سوالات امتحانی دروس چهارم ابتدایی آفتاب سایت آموزش کامپیوتر پاور پلی استاد ربيع صادقي